یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

7 سالگیت مبارک

امروز صبح وقتی برای اولین بار صدات زدم از خواب بیدار شدی و با یه ذوقی راهی مدرسه شدی. آخه امروز قرار بود برای دادن آزمون به مدرسه برید. از طرفی هم قرار بود بعدازظهر که شد برای تو و بهار جونی جشن تولد بگیریم. البته غیر از اون جشنی که تو مدرسه با دوستهات گرفتی. طبق هر سال ، قرار بود تولد تو و بهار رو با هم بگیریم. تا شب مرتب راه می رفتی و صحبت از تولد می کردی. خلاصه سر ما رو بردی!!!    بالاخره شب شد و  بابا با دست پر اومد. کیک و کادوها رو که دیدی کلا  جشن گرفتن یادت رفت و می خواستی کادوها رو باز کنی.  خلاصه با کلی نصیحت ، اول جشن رو براتون گرفتیم و بعدش با یه ذوق و شوق رفتی سراغ کادوها...
21 مرداد 1392

2 سالگیت مبارک

امروز از طرفی خوش حالم و از طرفی ناراحت!!!   خوش حالیم به خاطر این بود که امروز 2 سالگیت تموم شد.  کلی راه رفتی و رقصیدی و به زبون خودت می خوندی: تبلد، تبلدت مبالد  شب که شد اون دونه های مزاحم رو تن نرم و لطیفت پیدا شد و فهمیدیم که بله! بهار خانم  آبله مرغان داشت و  خودش هم بی خبر!! آره عزیزم ناراحتی ام به خاطر این بود. البته خیلی هم بد نبود چون خیالم راحت بود که دیگه تو بزرگسالی این بیماری به سراغت نمی یاد.  تب شدیدی داشتی و تا 4 روز تبت بالا بود. البته تعداد دونه هایی که زده بود از یاشار کمتر بود ولی خدا رو شکر به خیر گذشت و خیالم راحت! ازت یه چندتایی عکس گرفتم . البته جشن تولدت...
3 مرداد 1392

جشن الفبا

امروز براتون تو مدرسه جشن الفبا گرفتند. کلی بهتون خوش گذشت و  با برنامه هایی که براتون اجرا کردند کلی به  شادی جشن تون اضافه شده بود. کلی سرود خوندید و شعر مخصوص جشن الفبا. یادته: الف ب پ ...     یکی از برنامه هاتون نمایش مسابقه بود. ازتون خواستند هر کسی شیرین کاری بلده بیاد بالا. تو هم دست بلند کردی و با دوستای دیگه رفتی. منم که فقط می خندیدم و منتظر بودم  تا ببینم شیرین کاریت چیه؟ گفتی بلدم صدای شیر در بیارم .  یه صدای بچه شیر دادی و کل سالن خندیدند. بعدش با دوستات به زبون  آقا شیره با هم صحبت کردید. خیلی خوشحال بودی و منم از اینکه تو رو تو این حال می دیدم ...
22 تير 1392

افتادن اولین دندان شیری

مبارکه! مبارکه! مبارک!!!!! عزیزکم: یاشار جون: افتادن اولین دندونت مبارک. وقتی از مدرسه اومدی مرتب دندونت یه کوچولو خون می یومد و بهت گفتم امروز با دندونت خداحافظی کن. می خواستیم ناهار بخوریم که صدام زدی و دیدم بله!!!! آقا دندونه بعد از 7 سال خونه و زندگیش رو از توی دهان مبارکت جمع کرد و رفت.   اولش یه کوچلو خون اومد. ترسیدی و منم باهات اومدم و برات توضیح دادم که چیزی نیست. کلی ذوق کردی. حالا قراره فرشته مهربون فردا صبح که از خواب بیدار می شی زیر بالشت یه جایزه بذاره. فدات بشم. ...
27 آبان 1391

دندان شیری

اولین دندان شیری لق شد. به من گفتی: مامان دندونم درد می کنه فکر کنم داره می شکنه. نگاه کردم و دست زدم دیدم بله!!!!! اولین دندونت لق شد. مبارکه عزیزم.        تازه یه خبر دیگه: از امروز هم قراره پسرمون کم کم با اعداد ریاضی آشنا بشه و بتونه جمع و تفریق و .. رو انجام بده. عدد ١ رو یاد گرفتی و راه می ری و یک سره به من می گی: مامان خدا یکی است. خورشید یکی است. خانه خدا یکی است. من هم بهت گفتم تو هم برای من ١ هستی . نمی دونی چقدر خوشحال شدی . می بوسمت.   ...
21 آبان 1391
1